گروه 5+2

ساخت وبلاگ
احتمالا چوب خدا بود که در کشیک چهارشنبه بعد آن همه نق و نوق اینجا، خورد به کمرم و صدا کرد :"تق".بگذار این طوری نگاهش کنیم، فرض بگیر تو شاید از معدود موارد مزمن عدم کنار آمدن با کسب و کار عزرائیل شریف هستی، اب و روغنت سال هاست به هم خورده و گره ات کور و کور تر و کور تر شده... فرار می کنی. از عزرائیل پونه ای به سان مار می خزی و فرار می کنی.منتها حدس بزن عزرائیل این بار کدام اتاق پاویون انترن ها را برای نشست و برخواست مجددش انتخاب می کند؟ اره اتاق جراحی ها را که تو عنصر نامطلوب انترن عفونی اش باشی.حفظ کردن ها گاهی به کار می ایند.. عنصر نامطلوب خصومت شخصی اش تا انجایی پیش رفت که تبدیل شد به مچ انداز محبوب عصر گاهانه ی عزراییل!بنویسید هم اتاقی اش می خواست خودش را بکشد، اپنه کرد ولی نمرد چون تخت کناری اش آن قدر چغر و بد بدن بود که مچ عزرائیل را خواباند.بنویسید که، خصومتش دیگر خیلی وقت بود که شخصی شده بود،که عزرائیل هر وقت راه گم می کرد سراغ او را می گرفت،چون احتمالا از تماشای چشم های تو خالی ش، خونسردی بی امان، مانور گرفتن راه هوایی، و تشر هایش بر سر مهسا که شوکه شده بود تحت عنوان :"برو کمک بیار" و قلبی که دیگر حتی با دیدن خود مرگ تاکی کارد نمی شود، لذت می برد.کدام آدم صحنه ی خودکشی هم اتاقی اش را می بیند و خون سردانه از تختش بلند می شود احیا اش می کند و وقتی تحویل رزیدنت طب داده شد دوباره آرام و بی صدا می رود می خوابد؟ همان که این روز ها گورستان اوربیتال همیشگی اش شده بود. همان که بگویی نگویی قلق مرگ کم کم دستش امده بود.همان که مچ عزرائیل را می خواباند و نخودی می خندید و می گریست و می خوابید. شهاب! عزیزم. بدان که من گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 123 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:11

من دلم می خواهد.......خانه ای داشته باشم ;................پر دوستبر درش برگ گلی می کوبم ،روی آن با قلم سبز بهارمی نویسم:"خانه ی دوستی ما اینجاست!"تا دگر بار نپرسد سهراب:خانه ی دوست کجاست؟...ــــــــــــــــــــــــــــــــــــبه خانه ی دوستی ما 7 نفرخوش آمدید البته از ما 7 نفر 6 نفر فعالیت می کنند.امیدواریم دقایق خوشی رادر وبلاگ دوستی ما بگذرانید!!!ـــــــــــــــــــــــــــــــــــسلام بر تو ای وبگرد خبرهامیدوارم باشی سرحال و زندهاین را که بینی محفل ماستحرف ها را زنیم تند وسر راستنام این جا بسی پرمعناستنه مثل بعضیها که خیلی بیجاستگروهی بود پنجگانهجو آن بود دوستانهیکیشان عشق فوتبال و کلوزهدیگری که خیلی عشق کتابهیکیشان سرخ و سفیدو بامزهآن یکی غرغرو و پرنازهیکیشان مثبتیست با +(جمع) اضافهدو نفر به آن ها افزوده شدندگروه سابق اندکی فرسوده شدندیکی از آن ها خرخون و داغون استیکی هم که مخلص شما شاعر استهمگی جمع شدیم واین گروه را ساختیمشما عزیزان را در اینجا یافتیم گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 115 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:11

برگینگ های این روزگارانم بر می گردد به "من هاروست دیدم" هایی که مثل نقل و نبات بر روی سر بچه های بیمارستان می پاشم و اشتیاقم در انتظار قیافه ی پوکر فیس "وات د فاک هاروست دیگر چه کوفتی ست؟" آن ها.من هاروست دیدم،و در جواب بابا که می پرسد اگر خودت بودی حاضر می شدی قلبت را اهدا کنی؟ بدون کمترین مکث و شکی می گویم نه.می پرسد چرا؟به زبان می گویم اخر خساستم می آید.در دلم منتها، می گویم فرض کن این قلب مریض بخواهد در سینه ی کسی دیگر بتپد و  هوس شوق به سرش بزند. زندگی فلاکت بار خودم کم بود، یکی دیگر را هم زندگی ببخشد؟ روزگار. کاری ندارم که طرفم یک جینجر موفرفری باشد که زندگی خیلی بهش بیاید یا بچه سپوری از لب سطل زباله، مهم این است که زنده بودن هیچ وقت ارزشش را ندارد و ادم ها نمی فهمند من ولی دلم با زندگی بخشیدن صاف نمی شود. هیچ وقت چنین جفایی در حق کسی نمی کنم.یونانی ها فکر می کردند مرکز احساسات در قلب ادمی است. برای همین قلب شد نماد عشق. قلب تیر خورده شد نماد احساس به ریش کشیده شده و شکسته. حال فرض کن تمام غم ها را بکارند توی سینه ی دیگری... مگر بدنی تاب می آورد این سوگ را؟ این حجم تنفر را؟ این بی پناهی را؟اجازه نمی دهم به غیر از غم لحظه ای خون بجنباند! اجازه نمی دهم یادش برود غم چه شکلی بود.اره. می ترسم در سینه ی کسی دیگر فراموش کند زندگی عجب کثافتی است و بنده ی بستنی های وانیلی شود. اجازه نمی دهم قلبم با بستنی وانیلی کمترین وصلتی داشته باشد. اجازه نمی دهم یادش برود تو را گم کرد.پس... قلب کوچکم رابه هیچ کس نمی دهم.دلم می خواهد بپوسد.... بپوسد و تا اخرین سلولش فاسد شود تا شاید همه ی این رنج و غم را با خودش به چرخه ی کرم های خاکی باز گرد گروه 5+2...
ما را در سایت گروه 5+2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmkdzsa بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 19:11